تمام نا تمام من

روز جهاني كودك

        تو وصل بودی به بهشت و من وصل شدم به تو... بهشت کشیده شد به زیر پاهایم...                                   روزت مبارك پسر نازمامان....                            ...
15 آذر 1392

عشقمی...

  گفته بودی كه چرا محو تماشای منی آنچنان مات كه یكدم م‍‍‍‍‍‍ژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا كه ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی...     ...
15 آذر 1392

پسرم...

پسرم...   آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت   که ببارد به تمام رخ تو ، بارش شادی و شعف   ومن از دور ببینم که پر از لبخند است ،     چشم و دنیا و لبت       ...
15 آذر 1392

ورود به 18 ماهگي...

ابولفضلم....شيرمردم                    ... ورودت به ۱۸ ماهگي مبارك...               بعضی وقت ها اتفاقات روزها و تاریخ ها را به یاد ماندنی میکند!.. در زندگی هر کس از این تاریخ ها زیاد است. ولی شاید در زندگی یک مادر روزی که فرزندش متولد میشود زیباترین روزها باشد. ۲۶ هر ماه این اتفاق خوب را دوباره مرور میكنم...وسرشار ميشوم  از شوق مادري..                     پسركم..  هرگز آن لحظه که برای اولین بار تو را در آغوشم نهادند فراموش  نمیکنم . هرگز آرامشی را که با در آغوش کشیدنت تجربه کردم فراموش  نمیکنم.    الان ...
15 آذر 1392

آن زمان...

... آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی.... زمانی که ...
15 آذر 1392

با خدایم

   با خدایم:  خدای مهربانم ممنونم  از فرصت تجربه این لحظات ناب که در اختیارم قرار میدهی  هرچندکه بهایش کمی سنگین است ولی ارزشش را دارد.  خدایم ممنونم از لحظاتی که عشق را با تمام تارو پودم حس میکنم  و چه زیباست این " زندگی با عشق " ! خدایم ممنونم از این باران نیمه شب که دل یک شهر را صاف کرد ، که امروز را مثل تمام دوشنبه ها مثل تمام غروب هایش رویایی و به یاد ماندنی کرد.  خدایم دوستت دارم)     ...
15 آذر 1392

اين روزهاي ابولفضل

  نفس مامان، خورشید خونه ، ابولفضل جونم ، یکی یه دونه...    روز به روز خوردني تر ميشي نفس مامان   اومدم از شيرين كاريات بگم عشقم   تازگي وقتي پوشكتو عوض ميكنم بينيتو ميگيري و ميگي  اه اه....   ماشالله خيلي خيلي مهربوني و بخشنده و هميشه هر خوراكي داري مياري و با بقيه قسمت ميكني و حتي به اجبار ميگي بايد بخوريد   سمت گاز و بخاري كه ميري خودت  هشدار ميدي  وميگي  ماما داغه...   هنوز هم خوب غذا نميخوري و من بايد دائم دنبالت باشم تا بهت غذا  بدم...    وقتي كار بدي ميكني و دعوات ميكنم به عنوان م...
15 آذر 1392

اغاز محرم

  قيامت بي حسين غوغا ندارد                                         شفاعت بي حسين معنا ندارد حسيني باش كه در محشر نگويند                                               چرا پرونده ات امضا ندارد.....       ...
15 آذر 1392

بازهم ويروس بدجنس...

  وای از دست این ویروس بدجنس            كه بالاخره با كلي پيشگيري باز  هم سراغ                        ابولفضل كوچولو اومد...     و حسابي پسر كوچولوي ما رو زمين گير كرده.. و پسرك همچنان      مشغول مبارزه با اين ويروس شرور است....     هفته گذشته بالاخره قسمت شد براي عاشورا حرم امام رضا باشيم   و ۴ روز اقامتمون رو در هتل ثامن گذرونديم...   وجاهاي ديدني مشهد رو هم تا حدودي گشتيم   ولي هوا يه خورده سرد بود...و موقع برگشت بدجور سرما خوردي...   برديمت پيش دكترت و يه هفته شده دارم ...
15 آذر 1392